باز آغاز همان ساز پر از شور و نگاه
تپش ثانیه ها هم نفس تابش نور خورشید
چشم عادت دارد به غزلخوانی هر صبح و سحر
دارم اینجا به هوای سرذوق آمدن حس تماشای بهاری تازه
انس می گیرم و می خوانم و می رقصم و یک ریز فقط حرف خدایی جاری است .
راستی باز به فردای خودم دل بستم
گرچه اکنون در این کالبد تنگ گلین پا بسته ام
اوج می گیرم با ساز دعا
دل تنگم را هنگام وضو می برم تا سر سجاده ی عشق
در قنوتم لبریز
حس و شعور ی خوش رنگ
باز می بینم در آبادی ما
چشن اغاز و شروع کار است
جای پای هوس کال هنوز هم پیداست
و زمانه چقدر سخت گرفتارم کرد
در هوس بازی رنگین همین ثانیه های دیگر
شعر هایم نمک زندگی تنهایی است
حس و حالم سر ذوق امده اند
و دست و دلم شعری شد!
آه ای هم نفس این همه شعرتازه
سخت محتاج حضور و نفس گرم تو ام بهداد وکیل دادگستری
هم ,باز ,دل ,حس ,سخت ,هوس ,و می ,حس و ,هم نفس ,می گیرم ,هوس کال
درباره این سایت